ادبیات فارسی

ادبیات ایران

ادبیات فارسی

ادبیات ایران

اشعارزیبا

اشعار منوچهری درمورد عید نوروز
آمد نوروز هم از بامداد  / آمدنش فرخ و فرخنده باد
باز جهان خرم و خوب ایستاد  / مرد زمستان و بهاران بزاد
ز ابر سیه روی سمن بوی داد  / گیتی گردید چو دار القرار
روی گل سرخ بیاراستند / زلفک شمشاد بپیراستند
کبکان بر کوه به تک خاستند  /بلبکان زیر و ستا خواستند
فاختگان همبر میناستند  / نای زنان بر سر شاخ چنار
باز جهان خرم و خوش یافتیم / زی سمن و سوسن بشتافتیم
زلف پر یرو یان بر تافتیم  / دل ز غم هجران بشکافتیم
خوبتر از بوقلمون یافتیم  / بوقلمونیها در نوبهار

 


* * * * * * * * * * * *

 

 

شعر حافظ درمورد عید نوروز
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید / وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
مکن زغصه شکایت که در طریق طلب / به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید
ز روی ساقی مهوش گلی بچین امروز / که گرد عارض بستان بنفشه دمید
بهار می گذرد دادگسترا دریاب / که رفت موسم حافظ هنوز می نچشید

 

 

 

* * * * * * * * * * * *

 

 

 

شعر فرخی سیستانی درمورد عید نوروز
چون پرند نیگلون بر روی بندد مرغزار  / پرنیان هفت رنگ اندر سر آرد کوهسار
خاک را چون ناف آهو مشک زاید بی قیاس  / بید را چون پر طوطی برگ روید بی شمار
دوش وقت نیم شب بوی بهار آورد باد  / حبذا باد شمال و خرما بوی بهار
بادگویی مشک سوده دارد اندر آستین  / باغ گویی لعبتان جلوه دارد در کنار
ارغوان لعل بدخشی دارد اندر مرسله  / نسترن لولوی لالا دارد اندر گوشوار
تا بر آمد جامهای سرخ مل بر شاخ گل / پنجه های دست مردم سر برون کرد از جنار
راست پنداری که خلعتهای رنگین یافتند  / باغهای پر نگار از داغگاه شهریار

 

 

 


* * * * * * * * * * * *

 

 

 

جامی و عید نوروز

 

 بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران
شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن
در موسم گل توبه ز می دیر نپاید
گشتند در این باغ و گذشتند هزاران
بین غنچه نشکفته کهآورد به سویت
سربسته پیامی ز دل سینه فگاران

 

 

 

* * * * * * * * * * * *

 

 

 

شعر عنصری درمورد عیدنوروز
باد نوروزی همی در بوستان بتگر شود  / تا ز صنعش هر درختی لعبتی دیگر شود
باغ همچون کلبه بزاز پر دیبا شود  / باد همچون طبله عطار پر عنبر شود
سوسنش سیم سپید از باغ بردارد همی  / باز همچون عارض خوبان زمین اخضر شود
روی بند هر زمینی حله چینی شود  / گوشواره هر درختی رسته گوهر شود
چون حجابی لعبتان خورشید را بینی ز ناز  / گه برون آید ز میغ و گه به میغ اندر شود
افسر سیمین فرو گیرد ز سر کوه بلند  / باز مینا چشم و دیبا روی و مشکین پر شود
روز هر روزی بیفزاید چو قدر شهریار  / بوستان چون بخت او هر روز برناتر شود

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد